توضیح: این یاداشت در هفته نامه صدا منتشر شده است.
آیا روشنفکر همیشه مخالفخوان است؟ نسبتاش با همه دولتها یکسان است و زمان تأثیری در کارکرد آن ندارد؟ روشنفکر میتواند بوروکرات متخصص شود و در نسبتی انتقادی با دولت، به دولت هم خدمت کند؟ اینها سؤالاتی هستند که سخت مناقشهبرانگیزند، و در سنت روشنفکری همواره منتقد، که همواره با دولت یا کل نظام سیاسی ایرانی تعارضاتی داشته است، تلاش برای پاسخ دادن به آنها، خیلی دشوارتر است. من نیز فقط مایلم چند ایده درباره ابعاد مختلف این سؤالات ارائه کنم، و خیلی کوتاه حالتهای مختلف برخورد با مسأله تعامل روشنفکری و دولت را تحلیل کنم.
میتوانیم طیفی را در نظر بگیریم که در یک سوی آن روشنفکر کاملاً منتقد و فارغ از هر گونه تعهد به دولت قرار دارد. این روشنفکر دلبسته آرمانهایی است که میتواند فارغ از زمان و مکان، و شرایط اجتماعی تسهیلکننده یا مانع، آنها را دنبال میکند. مهم نیست دولت چه خصلتها و رویکردی دارد، روشنفکر بر مقایسه مسیر حرکت اجتماعی و مقایسه آن با آرمانهای مطلوب تأکید میکند. سوی دیگر این طیف، موجودی است که در فاهمه سویهای از طیف که تشریح شد، اصلاً روشنفکر به حساب نمیآید، بیشتر مزدبگیر اهل فکر است و از تواناییهایش برای پیشبرد یک برنامه حزبی یا دولتی استفاده میکند. البته میتواند آدم کتابخواندهای باشد که میتواند قلم بزند، اما دلداده آرمانی نیست. در خدمت قدرت سیاسی بودن، به هر سمت و سویی که حرکت کرد، ارزشمند است.
دو گروه مذکور سلسلهمراتبی از اولویتها دارند که برای گروه اول، ایده و آرمان، و برای گروه دوم قدرت و مواهب حاصل از آن در اولویت هستند. اما میتوان اولویتهای دیگری را نیز در نظر گرفت و به این ترتیب گونههای دیگری از روشنفکری را تعریف کرد. اولویتهای دیگر عبارتند از: «مردم»، «سلسلهمراتب درد»، «آرمانها در ظرف زمان» و «وطن». قادر نیستم ترتیب خاصی برای اینها مشخص کنم، اما میشود نسبتهای آنها را با یکدیگر فهمید.
مردم یا انسان، در ظرف زمان و مکان، موضوع اندیشه است. کیفیت زندگی انسان به لحاظ مادی و در نسبت با ارزشهایی که ناظر بر بعد غیرمادی زندگی هستند اهمیت دارد. روشنفکر میتواند نسبتاش با دولت را با توجه به نسبت دولت و اقداماتش با کیفیت زندگی انسانها تنظیم کند. از همین نقطه، «سلسله مراتب درد» یا «سلسله مراتب ناخوشی» به میان میآید. دردها و ناخوشیهای آدمیان در درجات مختلف اهمیت قرار دارند و در ظرف زمان و مکان تعریف میشوند. دردها گاهی در مرحله فقدان امنیت، گرسنگی، و بیم مرگاند؛ و گاه راهی برای دنبال کردن آزادی سیاسی، خودشکوفایی یا ارزشهایی متعالیتر مسدود شده است. روشنفکری که در میانه دو سر طیف مذکور قرار گرفته است، به نوع درد انسان، و مقدورات دولت برای کاستن از دردها نظر دارد.
تحقق آرمانها در فرایندی زمانمند امکانپذیر است. روشنفکری که میانه طیف قرار دارد حتماً از شرایط تاریخی دست یافتن به آرمانها آگاه است و تجربه تاریخی دیگر جوامع را نیز لحاظ میکند. به این ترتیب سرعت حرکت دولتها به سوی آرمانها برای کاستن از دردها، در نسبت با شرایط تاریخی در نظر گرفته میشود. حتماً محافظهکاری است، و پراگماتیسمی در این رویکرد نهفته است، اما اصلاً معنای نان به نرخ روز خوردن ندارد.
همین که جغرافیای زمان و مکان در نوع مطالباتی که روشنفکر پررنگ میسازد اهمیت یافتند، و همین که سلسلهمراتب درد مهم شد، هویتی تاریخی به نام «وطن» به میان میآید. وطن اجازه میدهد ترکیبی از آرمان، انسان، و زمان را یکجا لحاظ کنید. چیزی هست که قبل از شما بوده، به شما الهام بخشیده است، و دوست دارید پس از شما بماند، و پرسش این است که سهم شما در تضمین کیفیت زندگی انسان آینده، در این محدوده جغرافیایی و انگارهها و آرمانهای مشخص چیست؟ میشود از خود پرسید «اگر روشنفکرهای ۵۰ سال قبل به گونه دیگری عمل کرده بودند، امروز کیفیت زندگی ما چگونه بود؟»
تصور میکنم این روشنفکر میانه، موقعیت متناقضتر و دردهای عمیقتری دارد. مزدور فکری نیست، بنابراین حتماً تاوان نه گفتنها و ایستادنها در برابر قدرت را خواهد پرداخت. از سویی دیگر، محبوب چپکوکهای آرمانخواه نیست و منزلتی به قدر آنها در میان اجتماع روشنفکری ندارد. با خودش هم درگیر است. درگیری از این پرسش آغاز میشود که «خب که چه؟»، از تلاش برای «ایجابی بودن» آغاز میشود.
میتوانید راحت بنشینید و گذشته را به باد انتقاد بگیرید، و درباره فاجعهای که بر ما رفته است سخن بگویید. میتوانید ساختار دولت، فرهنگ سیاسی، ضعف جامعه مدنی، زوال فکر سیاسی، یا هر چیز دیگری را به نقد بکشید و کنار بایستید و به فلاکت وضعیتی که در آن هستیم نظاره کنید. میتوانید به اینکه چگونه دموکراسی نسبتی با حفاظت از محیط زیست دارد فکر کنید. اما «خب که چه؟» اگر قدرت در دستان شما باشد، چه میکنید؟ گروهی میگویند از اینجا به بعد کار تکنسینها، بوروکراتها و آدمهای اجرایی است. اصلاً مگر باید روشنفکری را تا این حد تنزل داد؟
من از اینجا به بعد روشنفکر میانه طیف را «روشنفکر – بوروکرات» یا «روشنفکر – متخصص» میخوانم. فقط در عالم اندیشه و نقد قدرت نیست، بلکه «مشارکتکننده» و «مشاهدهکننده مشارکتی» است. به صورت فنی با واقعیت درگیر میشود، و از همین منظر رویکرد جامعهشناختی تجربی برای این گونه ایجابی بودن را میپسندم. کشف سازوکار مؤثر بودن مهم است. این گونه روشنفکری، به بوروکرات بودن تنه میزند، اما بوروکرات فنی نیست، تابع سلسلهمراتب قدرت بودن هم نیست، بدون آرمان هم نیست. تحملاش هم اندازه دارد، اما به شکلی انتقادی با قدرت کنار میآید.
برخی که روشنفکرهای آرمانخواه جلوه میکنند، همه دردشان حیرانی در میدان واقعیت و عمل است. مسأله وقتی بغرنجتر میشود که مردان و زنان آکادمی، مجبور میشوند روشنفکر هم بشوند، بالاخص وقتی که درس و مشق آکادمیشان را هم خوب نخواندهاند و ننوشتهاند. کلیگوهای شیکی میشوند که فاصله گرفتنشان از دولت، نه آرمانخواهانه بلکه از سر بیحالی یا ناتوانی در ارائه هر گونه دانش و عمل ایجابی است.
بر این اساس، شخصاً ترجیح میدهم در میانه طیف باشم، به نسبت اندیشهورزی با مردم، دردها و وطن بپردازم، و تا وقتی میتوان برای منتقد بودن نسبت به دولتی که برایش کار میکنی فضایی داشت، اندیشهورزی سلبی و ایجابی را توأمان بیازمایم. روشنفکر آرمانخواه ستودنی است، مزدبگیر قلمزن مشمئزکننده است، و ناتوان فاصلهبگیر از قدرت مضحک است. روشنفکر بوروکرات، دوستداشتنی شاید نباشد، اما به شرط رعایت حدودی که انگارههای آرمانخواهانه در بستر ادارکی تاریخی بر او مینهند، میتواند مؤثر باشد، برای کاستن از دردها و تضمین کیفیت زندگی انسان.