گیاهی ترین گیاهی ترین AnzanDigital فروشگاه
خانه / جامعه شناسی / توسعه / آب کردن ذهن‌های یخ‌زده

آب کردن ذهن‌های یخ‌زده

‍چین چگونه ظرف سه دهه به تحولی عظیم در اقتصاد خود دست یافت و در جمع قدرت‌های اقتصادی بزرگ جهان قرار گرفت؟ کتاب «چین چگونه سرمایه‌داری شد» نوشته رونالد کوز و نینگ وانگ یکی از تلاش‌ها برای پاسخ دادن به این پرسش است که نسخه فارسی آن در سال ۱۳۹۳ با ترجمه پیمان اسدی و توسط انتشارات دنیای اقتصاد منتشر شده است.

 کتاب حاوی ایده‌های بسیاری برای فکر کردن درباره شرایط ایران است و گاه از برخی شباهت‌ها میان وضعیت اقتصاد دولتی، نوع تصمیم‌گیری‌ها و منطق حاکم بر عمل اقتصادی در چین پیش از اصلاحات و وضع فعلی کشور شگفت‌زده می‌شوید؛ اما دو نکته از کتاب برای تحلیل کردن وضعیت نظام تصمیم‌گیری در کشور بسیار جذاب است.
کوز و وانگ برای پاسخ دادن به این سؤال که دولت چین چه اقداماتی انجام داد تا گذار به اقتصاد سرمایه‌داری را مهندسی کند، به بیانیه رسمی کمیته مرکزی حزب کمونیست که پس از نشستی پنج روزه تدوین شده بود و در دسامبر ۱۹۷۸ منتشر شد اشاره می‌کنند. آن‌ها در ارزیابی‌شان از این بیانیه می‌نویسند: «بی‌شک اهمیت تاریخی این جلسه و بیانیه سال ۱۹۷۸ در فهم این واقعیت ضروری است که رهبران چین در آن زمان حتی اقتصاد بازاری را در ذهن‌شان تصور نمی‌کردند، اما ذهن‌شان باز بود. آن‌ها برای آزمون هر چیزی که به رشد نیروی مولد کمک کند، آماده بودند هر ابتکاری را در معرض امتحان عملی قرار دهند.» (ص. ۸۴) و در نهایت نتیجه می‌گیرند «چین ممکن بود به خوبی برای انقلاب بازاری مجهز نشده باشد، اما به یقین از نظر ذهنی آماده بود.» (ص. ۸۷)
کوز و وانگ در تحلیل اصلاحات دولت چین در شرکت‌های دولتی و ناکامی در این امر نیز عبارت بسیار مهمی را ذکر می‌کنند: «قدرتمندترین عناصر هر جامعه‌ای، اغلب بهترین عوامل تغییر نیستند. مسأله به این سادگی نیست که قوی‌ترین بازیگران معمولاً ذینفع‌ترین‌ها در وضع موجود هستند. و تمایلی به تغییر وضع موجود ندارند. گاهی مخالفت با تغییر وضع موجود لزوماً به معنی برخورداری از وضع موجود نیست، بلکه به این دلیل است که مخالف تغییر، اساساً هیچ گزینه ذهنی دیگری ندارد و چارچوب فکری وی کاملاً بسته و منجمد است. در این فرض، کاری که آن‌ها انجام می‌دهند به احتمال، نه دگرگونی و تغییر، بلکه اصلاح و تداوم‌بخشی عملکرد است. بازیگران حاشیه‌ای هستند که می‌توانند با ارائه انگیزه‌های گوناگون، مهارت‌های جدید، دیدگاه‌های نو و تازه، عناصر اساسی را برای انقلاب به صحنه بیاورند.» (ص. ۱۳۳)
این تحلیل در کل کتاب «چین چگونه سرمایه‌داری شد» جایگاهی محوری دارد. حاشیه‌ای‌ها – بنگاه‌ها، افراد، تحلیل‌گران، سیاسمداران، بوروکرات‌ها و … – انگیزه‌های بیشتری دارند، فکرهای‌شان منجمد نشده است، ابعادی از عملکردها را می‌بینند که به‌ نظرشان طبیعی نیست و به آن خو نکرده‌اند، و تغییر دادن سیستم عملکردی وضع موجود را ممکن می‌دانند.
وضعیت ما نیز تا اندازه زیادی به همین وضعیت شبیه است. بنگاه‌های دولتی که قدرتمندترین‌ها هستند بهترین گزینه‌ها برای تغییر به حساب نمی‌آیند، و مدیران دولتی باسابقه که اغلب‌ خودشان نیز ممکن است منافع نامشروعی ندارند و از ناکارآمدی نظام اداری به ستوه آمده‌اند، عاملان خوبی برای تغییر نیستند. این‌ها همان گروهی هستند که به زبان کوز و وانگ می‌توان آن‌ها را ناآماده ذهنی برای تغییر خواند، و قادر به دگرگون دیدن نیستند. ظرفیت دیگر این گروه آن است که به تدریج هر تازه‌واردی را نیز به این دیدگاه برسانند که راه درست همان چیزی است که آن‌ها پیموده‌اند و هیچ گزینه دیگری وجود ندارد.


اکثریت این گروه – خواه بنگاه‌ها، بوروکرات‌ها یا مدیران – تصور می‌کنند راه‌های بسیاری را آزموده‌اند و موفقیتی حاصل نشده است. بدتر از آن فکر می‌کنند همه راه‌های ممکن را آزموده‌اند، و وقتی در ادامه وضع موجود منافعی هم داشته باشند، وضع بدتر می‌شود. گام اول شاید این باشد که صاحبان ذهن‌های منجمدشده در فضای ذهنی دیگری قرار گیرند. تغییرخواهان مجبورند برای خلق دنیاهای ذهنی دیگر و به اندازه کافی متفاوت، با تمام توان تلاش کنند. آن‌قدر ایده‌ها و واقعیت‌های حاشیه‌ای و نادیده گرفته‌شده باید خلق و تصویر شوند، و افق‌های جدیدی گشوده گردند تا گرمای ناشی از آن‌ها ذهن‌های یخ‌زده را آب کنند؛ باید آمادگی ذهنی را حداقل برای آن گروهی که در تداوم وضع موجود ناکارآمدی نفعی ندارند، خلق کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *