گیاهی ترین گیاهی ترین AnzanDigital فروشگاه
خانه / جامعه شناسی / فرزندانی که گروگان گرفته می‌شوند

فرزندانی که گروگان گرفته می‌شوند

 یکی از بدترین خبرها برای هر پدر و مادری آن است که فرزندش را گروگان گرفته‌اند. گروگانگیر چه می‌خواهد تا فرزند را آزاد کند؟ والدین حاضرند «همه زندگی‌شان» را بدهند تا او را آزاد، خوشحال و امیدوار به زندگی ببینید. امیدوارند گروگانگیران او را بدون کمترین صدمه‌ای آزاد کنند. خوب دقت کنید: حاضرند خودشان در دست گروگانگیرها بیفتند تا فرزندشان آزاد شود.
زندگی فرزندان‌مان از شش هفت سالگی تا نیمه‌راه جوانی، گروگان گرفته می‌شود و ما همه چیزمان را می‌دهیم تا آزادشان کنیم، تا خوشحال شوند، تا زندگی به روی ایشان لبخند بزند، و دست آخر کثیری از ما به هدف‌مان نمی‌رسیم. نظام آموزش و پرورش (آپ) فرزندان ما را گروگان می‌گیرد، و دقیقاً عین هر گروگانگیری دیگری، گاه والدین خودشان را نیز به گروگانگیر تحویل می‌دهند تا شاید فرزندشان آزاد شود.
نظام آپ مگر چه می‌کند؟ این نظام دوازده سال یک راه پیش پای فرزندان بیشتر نمی‌گذارد: کتاب‌هایی را بخوانید که ما خودمان خواندیم و امروز چیز زیادی از آن‌ها به یاد نداریم و به تجربه دریافتیم که زیاد به‌کار زندگی ما نیامدند. حاصل اکثریت مردم از نظام آموزش و پرورش و دوازده سال نشستن سر کلاس مدارس، چیزی جز یادگیری الفبا و جدول ضرب است. نظام آپ در اکثریت فرزندان ما هیچ خلاقیتی برای تغییر جهان، هیچ شوری برای آموختن و هیچ مهارتی برای زندگی کردن ایجاد نمی‌کند.
کلاس‌ها و کتاب‌های فارسی آپ زبان به قدرت نویسندگی دانش‌آموزان کمکی نمی‌کند، کلاس‌ها و کتاب‌های دینی هم به دیندار شدن یاری نمی‌رسانند، کتاب‌ها و کلاس‌های زبان انگلیسی به اندازه دیدن کارتون‌ها و رفتن به کلاس‌های خصوصی زبان، اثربخشی ندارند؛ و از درس و کلاس حرفه و فن یا کار و حرفه مدارس دانش‌آموز ماهر خارج نمی‌شود. کلاس‌های درس هنر نیز خطاط، نقاش یا مجسمه‌ساز تربیت نکرده‌اند، و اغلب جز به بی‌اهمیت ساختن و نابود کردن قریحه هنری کودکان کاری نمی‌کنند.
فرزندان ما چرا شبیه گروگان‌ها هستند؟ گروگان از خودش اختیاری ندارد به دستور گروگانگیر عمل می‌کند، عین فرزندان ما که تابع آپ هستند؛ گروگان در ویلای لوکس هم که نگهداری شود زجر می‌کشد، عین فرزندان ما که در برترین مدارس نیز غالباً زندگی و خلاقیت زندگی را تجربه نمی‌کنند، در عمق تجربه زیسته خود اغلب ناراضی‌اند و مدرسه را تحمل می‌کنند. گروگان منتظر لحظه خلاصی است و فرزندان ما تعطیلی مدرسه و پایان کل این دوران را انتظار می‌کشند. فرزندان ما اکثراً تحمل می‌کنند، به این امید که روزی از شر همه این‌ها خلاص می‌شوند.
حس پدر و مادرها هم همین است. برخی والدین در عمق آگاهی‌شان غالباً می‌پرسند: «این‌ها که بچه من می‌خواند به چه درد می‌خورد؟ حالا اگر نداند مراعات نظیر چیست و وحشی بافقی در قرن چندم به دنیا آمده است، کجای زندگیش لنگ می‌شود؟» و دقیق‌ترها می‌گویند «این همه را که خواهد آیا می‌تواند یک انشا بنویسد؟ آیا واقعاً او دارد عاقل‌تر می‌شود؟ خلاق‌تر می‌شود؟ اخلاقی‌تر می‌شود؟ و از پس زندگی برخواهد آمد؟» و جواب کثیری، منفی است.
چرا این داستان مثل گروگانگیری است؟ زیرا ما پدر و مادرها می‌دانیم چاره‌ای نداریم و فقط دوست داریم این راه طی شود و فرزندمان از این مرحله خلاص شود؛ و درست عین والدین کودکی که به گروگان گرفته شده باشد، تمام زندگی را به پای طی شدن این مرحله می‌ریزیم: کار می‌کنیم، کیف و کتاب درسی و کمک‌درسی می‌خریم، شهریه می‌دهیم، معلم خصوصی می‌گیریم؛ شاید او روزی آزاد و خوشبخت شود.
مادران و پدرانی را دیده‌اید که تا وقتی سوادشان قد می‌دهد از کودکان‌شان درس می‌پرسند؟ کنار او مسأله حل می‌کنند؟ با او تا مدرسه می‌روند و استرس امتحان و کنکور را بر خود هموار می‌سازند، اشک می‌ریزند و مثل کودک‌شان روی درس‌ها فکر می‌کنند؟ این‌ها همان کسانی هستند که ناخودآگاه، خودشان را هم به گروگانگیر تحویل می‌دهند تا شاید به آزادی و راحتی فرزندشان کمک کرده باشند. آپ، وجود این‌ها را هم گروگان می‌گیرد.
آپ به جای آن‌که خلاقیت‌پرور، رهایی‌بخش، شادی‌آور و مهارت‌آفرین باشد، گروگانگیری می‌کند؛ دوازده سال زندگی ما و فرزندان‌مان را گروگان می‌گیرد. آپ مثل بازی‌های کامپیوتری شده است، تلاش می‌کنید تا گروگان را از دست گروگانگیر نجات دهید و به مرحله بعد بروید. برخی گروگان‌ها از این مرحله عبور کرده و راهی یک گروگانگیری دیگر می‌شوند، دانشگاه؛ و برخی دیگر بعد از رهایی، با زخم‌های یادگار دوران گروگانگیری، راهی زیستن در جامعه‌ای می‌شوند که بابت این زخم‌ها، بهایی نمی‌پردازد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *