متن سخنرانی انجام شده در شیراز به تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
بسیار خوشبختم که در این جمع حضور دارم و این فرصت هست که در مورد کتاب «دامهای اجتماعی و مساله اعتماد» حرف بزنم. برای من این بحث بیش از آنکه معرفی کتابی باشد، ادامهی پروژهای فکری است. پروژهی فکریای که در اسفند ماه سال گذشته، با سخنرانیای که دکتر محسن رنانی با عنوان «افسانهی پیل و پراید» از آن یاد کرد به نوعی عمومی شد. بحث امروز البته ایجابیتر از آن است. ابتدا مفاهیم و تعاریفی را که در کتاب مطرح شده بیان میکنم و بعد از آن به پروژهی فکری خودم میپردازم.
دام اجتماعی چیست؟
دام اجتماعی به چه وضعیتی میگوییم؟ دام اجتماعی وضعیتی است که اگر همه در آن برای حل مسالهای با هم همکاری کنند همگی برنده میشوند، اما اگر همگی توان همکاری با یکدیگر را نداشته باشند، همه بازنده خواهند شد. همکاری نکردن هم در شرایط فقدان اعتماد رخ میدهد.
بو روثستاین نویسنده کتاب دامهای اجتماعی و مسأله اعتماد، این را با مثالی از سیستم تاکسی تلفنی در پالرموی ایتالیا توضیح میدهد. در دههی نود در پالرموی ایتالیا سیستم تاکسی تلفنیای ایجاد شد که به این صورت کار میکرد: وقتی مسافری درخواست تاکسی داشت، نزدیکترین راننده به مسافر اعلام آمادگی مینمود و او بود که به مسافر دسترسی پیدا میکرد. این سیستم به گونهای بود که اگر همهی رانندهها به هم اعتماد میکردند بسیار خوب کار میکرد. به این دلیل که نزدیکترین راننده به فردِ درخواست کنندهی تاکسی با سرعت بیشتری به او نزدیک میشد و بنابراین کیفیت خدماتدهی بالاتر میرفت و طبق محاسبات ریاضی در پایان روز به نفع همه بود. اما مشکل اینجاست که اگر رانندهها به یکدیگر اعتماد نداشته باشند؛ همگی، حتی آنهایی که از مسافر بسیار دورند به او اعلام نزدیکی میکنند. در واقع فکر میکنند که بقیه رانندهها دروغ میگویند و با اعلام نزدیکی به مسافر، میتوانند صاحب مسافر شوند. این بیاعتمادی رانندهها به یکدیگر باعث میشود مسافری در غرب شهر باید منتظر رانندهای از شرق شهر باشد که به دروغ گفته به او نزدیک است. زمان دسترسی به تاکسی زیاد میشود و در نتیجه، مسافران دفعهی بعد از این سیستم استفاده نمیکنند. نتیجهی نهاییِ این عدم اعتماد رانندگان به یکدیگر، فاجعه برای همه است و بنابراین سیستم به دلیل عدم اعتماد فرو میپاشد.
وضعیت دام حالتی است که افراد برای رسیدن به منافع کوتاهمدت، در درازمدت دچار فاجعهی جمعی میشوند. مثالی دیگر، همه از آبِ بیشتر استفاده میکنیم مبادا که همسایهمان بیشتر از ما استفاده کرده باشد. در وضعیتهای جیرهبندی آب هم همین اتفاق میافتد. دیگران تصور میکنند که بقیه در زمان دسترسی به آب، آن را در منبعی ذخیره میکنند، پس به دلیل عدم اعتماد به دیگری، خود نیز اقدام به ذخیره کردنِ آب میکنند و فاجعه به صورت بدتری ادامه مییابد. پس بی اعتمادی وضعیت دام اجتماعی را ایجاد میکند.
همین اتفاق در مسالهی فساد هم واقع میشود. همه فکر میکنند که اگر خودشان فساد و پارتیبازی نکنند دیگران دست به فساد و پارتی بازی میزنند و از او جلو میافتند. پس همگی سعی میکنند که فساد کنند تا از دیگران عقب نیفتند.
یک هواپیماهای بویینگ ۷۴۷ را در نظر بگیرید. این هواپیما طبقهی دومی دارد که در آن صندلیهای باکیفیتتر و خدمات گرانقیمتتری ارائه میشود. هواپیمای بویینگی را تصور کنید که در حال سقوط است و این سقوط ناشی از تخاصم و درگیریِ افرادِ درون آن به دلیل امکان دسترسی به طبقهی دوم باشد. کل هواپیما در حال سقوط است ولی عدهای در حال دست و پا زدن برای رفتن به طبقهی دوماند تا از خدمات بهتری برخوردار شوند. هواپیما که به زمین بخورَد همه نابود میشوند مهم نیست در کدام طبقه باشند، اما در وضعیت دام اجتماعی کسی به نابودی توجه نمیکند. همه در تلاشند تا یک گام جلوتر باشند در حالی که یک گامِ جلوتر، برابر با نزدیکی بیشتر به نابودی همه است. اندکی آب بیشتر مصرف کردن، وام گرفتن با رشوه یا مالیات ندادن همه را به وضعیت نابودی میرساند. مردم مالیات نمیدهند چون اطمینان ندارند که دیگران هم مالیات میدهند. اما وقتی مالیات ندهیم، در عمل دولت از کار میافتد و ضعیفتر میشود. و هنگامی که دولت ضعیفتر شود، خدمات بدتری ارائه میکند و در نتیجه بیاعتمادی بیشتر خواهد شد.
سیستم ناکارآمدی که دچار دام شود، دائماً خود را تقویت میکند. بیاعتمادی به فساد بیشتر و فساد بیشتر منجر میشود. این چرخه ناکارآمد دائم خود را تقویت میکند. افرادی که در دام افتادهاند، ارزشهای خود را زیر پا میگذارند. بسیاری از کسانی که رشوه میدهند دیندارانی هستند که به جهان پس از مرگ معتقدند، فساد را بد میدانند اما به فساد دست میزنند، چون احساس میکنند که دیگران نیز چنین میکنند. رفتار صادقانه در وضعیت دام اجتماعی، احمقانه است؛ وقتی همه دزدی میکنند کسی که دزدی نمیکند، احساس حماقت خواهد کرد.
خروج از وضعیت دام اجتماعی
سؤال بزرگ علوم اجتماعی این است که چگونه میتوان از این وضعیت بیرون آمد؟ حال حل مسالهی دام اجتماعی چگونه رخ میدهد؟ روثستاین برای حل این وضعیت چند اصل بنا میکند:
اول. همهی کارهایی که انجام میدهیم به برآوردمان از رفتار دیگران بستگی دارد. ما مالیات را پرداخت خواهیم کرد اگر مطمئن باشیم دیگران هم میپردازند. مصرف آب را کم خواهیم کرد، اگر مطمئن باشیم که دیگران هم صرفهجویی میکنند. اتومبیل شخصیمان را در روزهای آلوده وارد خیابان نمیکنیم اگر مطمئن باشیم دیگران هم اتومبیلشان را وارد خیابان نمیکنند. پس همهی کنشهای ما به یک معنا استراتژیکاند. کنش استراتژیک یعنی کنشی که وقتی آن را انجام میدهیم تنها به خود نگاه نمیکنیم، بلکه به اینکه دیگران چه میکنند هم توجه میکنیم.
کنش استراتژیک با چیزی به نام معمای همکاری درگیر است. حل کردن مسائل هر جامعه، نیازمند حل کردن معمای همکاری است. معمای همکاری هم زمانی حل خواهد شد که اعتماد وجود داشته باشد. پس باید توافقی بین همهی کنشگران برای اعتماد به دیگری حاصل شود.
دوم. انصاف، کنشگران در وضعیتهایی که آنها را منصفانه تلقی کنند آمادگی برای کنش هماهنگ و توأم با اعتماد پیدا میکنند.
سوم. اجتناب از فساد، خویشاوندگرایی، تبعیض و تحقیر. اگر نهادهای حکومتی این ویژگیها را داشته باشند، میتوانند اعتماد خلق کنند. وقتی افراد جامعه تبعیض و تحقیر را تجربه کنند، ضربهای میخورند که هر چه تلاش برای فراموشی آن کنند، خاطره آنها مانند موجهای دریا با قدرت بیشتری به سوی آنها بر میگردد و در چنین وضعیتی فقط نهادها قادرند که با رویههای عادلانه آنرا حل نمایند.
رویکرد ما به حل مسائلی که تبدیل به دام شدهاند، اغلب اخلاقی و از موضع مفهومی به نام فرهنگسازی بوده است. فرهنگسازی اغلب نشاندهنده نهایت استیصال ما در غلبه بر مساله است. هر جا که با زور نتوانستیم مشکلات را حل کنیم و هر جا همهی روشهای حل مساله شکست خورده به یاد فرهنگسازی میافتیم. اما یادمان میرود که پزشکان زیادی هستند که توصیه به سیگار نکشیدن میکنند اما سیگار میکشند. اگر قرار بود فرهنگسازی اثر بخش باشد، اینجا اثر گذار بود. دینداران بسیاری هستند که گناهان بزرگی مرتکب میشوند. اگر قرار بود فرهنگسازی تاثیر داشته باشد، روی آنها اثر میکرد. مردم بیشتر دربارهی فرهنگ میدانند تا به آن عمل کنند. مردم میدانند که نباید آشغالهای خود را بیرون بریزند اما این کار را میکنند. مردم میدانند که نباید دروغ بگویند اما دروغ میگویند و همچنین میدانند که نباید تقلب کنند اما تقلب میکنند. از این لحاظ بین ما و افراد دیگر در کشورهای خارجی هم هیچ تفاوت فردی وجود ندارد. تنها تفاوت ما با خارجیها زیستن در دو ساخت نهادی متفاوت است. نهادها به آنها امکان میدهد که بدون دروغ گفتن و رشوه دادن مسائل خود را حل کنند. اگر ما در کل شهر در فواصل مناسب سطل آشغال داشته باشیم، ریختن زباله در شهر لازم نمیشود. اگر مجبور باشیم پلاستیک آشغال را از جنگل تا خانه حمل و بوی بد آن را در مسیری طولانی تحمل کنیم، احتمالا در میانهی راه خود را از دست آن خلاص میکنیم. پس اگر سطل زباله داشته باشیم، ما هم امکان بافرهنگ شدن به معنای مصطلح را پیدا میکنیم. دامهای اجتماعی با توصیه اخلاقی حل نمیشوند و فقط از مسیر اصلاح نهادی حل خواهند شد.
دامها وقتی تشدید میشوند که ساخت نهادی به حافظهی جمعی ضربه میزند. حافظهی جمعی در اصل فرآیندی است که مردم چگونگی برخورد و مواجههی صورت گرفتهی نهادها و حکومت را به یاد میآورند. ضربه به حافظهی جمعی مانند شلیک به سمت گنجشکها بر سر یک درخت میماند. تنها یک گنجشک بر اثر گلوله میافتد.اما همهی گنجشکها وحشتزده میشوند و فرار میکنند. هنگامی یک سیستم تولیدِ اعتماد میکند که به حافظهی جمعی شوک وارد نشود. ممکن است هیچکدام از ما تجربهی برخورد بدی با پلیس نداشته باشد اما وقتی فیلم و برخورد بد صورت گرفته با یک شهروند را میبینیم ، احساس میکنیم پلیس رودرروی ما ایستاده و در حال له کردن شخصیت و ارزشهای ماست. تصور میکنیم که در آینده هر آن، ممکن است چنین اتفاقی برای ما بیفتد، پس مهم است که نهادها و عملکردشان حافظهی تاریخیِ افراد را لکهدار نکنند.
روثستاین کتاب خود را بر اساس تجربهی سوئد نوشته است. سوئد و سایر کشورهای حوزهی اسکاندیناوی مانند فنلاند و نروژ و ایسلند، کشورهایی دارای بالاترین سطح اعتماد و سلامت اداری و بیشترین سطحِ پرداخت مالیات هستند. دولت سوئد عدد واقعیِ نود و شش درصد از اظهارنامههای مالیاتی مردم را دریافت میکند. این یعنی سطح اعتماد بسیار بالاست. سوال این است که این کشور چرا این گونه شده است؟ روثستاین از این نقطه شروع میکند که تصور نکنید سوئد همیشه به این صورت بوده است:
«تصور نکنید سوئد همواره سرزمینِ مذاکره و مسامحه بوده است. از دههی ۱۸۹۰ تا اواسط دههی ۱۹۳۰ سوئد بیشترین میزان تولید خود را به دلیل منازعات بین کارگران و کارفرمایان از دست داد.» سوئد سرزمینی است که چهل سال در آن منازعه شدید بین کارفرمایان و کارگران جریان داشت. او ادامه میدهد که تصور نکنید که سوئد و دانمارکی که امروز همدیگر را برادر خطاب میکنند همیشه چنین رابطهای داشتهاند. سوئد و دانمارک تا سال ۱۸۱۴ در ده جنگ طولانیِ خونبار یکدیگر را کشتهاند. چگونه این سطح از اعتماد بعد از چنین شرایط دشواری حاصل شده است؟
وقتی دام اجتماعی برچیده میشود که ماجرای سواری مجانی منتفی شود. سواری مجانی یعنی من صرفهجویی کنم، اما همسایهام مجانی بردارد. یعنی من اتومبیلم را به خیابان نمیآورم و خیابان خلوتتر میشود ولی دیگران در خیابانهای خلوتتر زودتر به کارشان میرسند. برای حل مشکل باید همگی اتومبیل را بیرون نیاوریم و دوچرخهسواری کنیم. نهادها باید بتوانند این کار را انجام دهند. مردم باید مطمئن شوند که سیستم دولتی امکان سوء استفاده نمیدهد.
یکی از شاهکارهای روثستاین در این کتاب تحلیل روابط بین کارگر و کارفرما بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۸ در سوئد است. در فاصلهی سالهای ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۸ ، در حدود ۴۰ سال، کارگر و کارفرما به یکدیگر ضربه زدند. کارگران اعتصاب میکردند و کارخانهها تعطیل میشدند و کارفرماها دستمزدها را افزایش نمیدادند. بخش قابل توجه و عمدهی تولید صنعتی سوئد در این سالها از دست رفت. سال ۱۹۲۸ رئیس اتحادیهی کارگری نهایتا به این نتیجه رسید که تا بهرهوری بالا نرود دستمزدها واقعا بالاتر نخواهد رفت. دو حزب اصلی سوئد به این نقطه رسیدند که تا ابد نمیتوان مناقشات را ادامه داد. برای رسیدن به توافق بین کارگرها و کارفرمایان ده سال زمان صرف شد و در حادثهای پنج نفر کشته شدند و این کشتهها منشاء بازتفسیر روابط تاریخی کارگر و کارفرما بود. بعد از ده سال، در ۱۹۳۸ دو حزب اصلی سوئد و کارگران و کارفرمایان دربارهی چگونگی تنظیم دستمزدها و روابط اتحادیههای کارگری به توافق رسیدند. روثستاین معتقد است که ماهیت دموکراتیک تصمیمگیری، ساختار خودخواهانهی کوتاهنگر را تضعیف میکند و همکاری را به جای آن مینشاند و در این ده سال طرفین به مکانیزمهایی در جهت شفاف کردن و ضرورت افزایش بهرهوری دست پیدا کردند. در آخر به نقطهای رسیدند که رئیس اتحادیهی کارگری میگوید: «میدانم که نفع همهی ما این است که دستمزدها تورمی افزایش نیابد، به شرط آنکه همهی اتحادیهها افزایش دستمزد نداشته باشند و بین کارفرمایان و کارگران اعتمادی وجود داشته باشد که بخشی سود بدست آمده از طریق افزایش بهروهوری به کارگران برسد. حل منازعات بین کارگران و کارفرمایان به توافقی مبتنی بر اعتماد نیازمند است. این اعتماد در کشوری مانند سوئد ده سال زمان برده و منوط به چهل سال قبل از آن است.»
از این تجربه چند نکته را میتوان استخراج کرد. اول، دموکراسی و گفتگو فقط معطوف به عرصهی کلانِ سیاست نیست. تصور نکنیم وقتی میگوییم گفتگو منظور الزاماً گفتگو با آمریکاییها و اروپاییها یا گفتگو بر سر مسائل منطقه یا برجام است. گفتگو میتواند بین اتحادیههای کارگری و کارفرمایان یا مردم و وزارت نیرو و کشاورزان باشد. گفتگو میتواند بین زنان و مسئولین وزارت ورزش، دربارهی رفتن به ورزشگاهها باشد. روثستاین مینویسد «بر عکس تصوری که از مطالعات دربارهی روش سوئدی شده بود، انتقال از تضاد و بیاعتمادی به همکاری و روحیهی وفاق در دههی ۱۹۳۰ تغییری ناگهانی نبود. نمایندگان اصلی هر دو جناح مبادرت به همکاری و شرکت در دیالوگ دربارهی تعداد زیادی از مسائل در سطح محلی و ملی کرده بودند. و چنین الگوهای همکاری، معمولا بر مبنای محرکهایی آغاز میشد که حمایت دولت از آنها وجود داشت.»
دوم، وضعیت دام اجتماعی مختص جامعه ایران نیست. شما حتما شنیدهاید که میگویند تا تک تک ما ایرانیها عوض نشویم، توسعه پیدا نمیکنیم. من معتقدم که در کشورهای دیگر جهان هم تک تک اعضا، عوض و آدم نشدهاند یعنی اینطور نیست که همهی افراد در سوئد و فنلاند و ژاپن بسیار متخلق به اخلاق و سودمند به حال منافع جامعه باشند. تنها فرق ما با دیگر کشورها این است که ما حافظهی تاریخیای از ضربههایی که نهادها به ما زدهاند داریم و برای اینکه بتوانیم در فرآیندهایی با یکدیگر گفتگو کنیم و به چارچوبهایی برای همکاری و اعتماد برسیم نیازمند زمانیم. کتاب تاکید میکند که این برنامهی همکاری باید از بالاترین سطح شروع شود.
سوم، ضرورت تلاش برای کاهش فساد. فساد را سوءاستفاده از قدرت در جهت منافع شخصی تعریف میکنند. شبکهی عدالت مالیاتی، فساد را این گونه تعریف میکندکه به نظرم یکی از بهترین تعریفهاست: هر اقدامی که به اعتماد عمومی ضربه بزند. بر اساس مدل روثستاین و دام اجتماعی میتوان فهمید که چرا هر اقدامی که به اعتماد عمومی ضربه میزند فساد است. چون به محض آنکه اقدامی به اعتماد عمومی ضربه میزند، همکاری سختتر خواهد شد و با سختتر شدن همکاری، اعتماد کمتر میشود و در یک چرخهی زوال قرار خواهیم گرفت: اعتماد کمتر، همکاری کمتر و همکاری کمتر، اعتماد کمتر را ایجاد میکند. هر چهقدر اعتماد پایینتر میآید ما برای فساد مستعدتر میشویم. هر رفتار منصفانهای در این مدل کمکی به مقابله با فساد است.
چهارم، به شرطی میتوان با فساد و بیاعتمادی مقابله کرد که نهادها فراگیر باشند. همهی افراد در همهی دنیا در درجهی اول، ترجیح میدهند که نهادها به نفع خودشان باشد. ما بانکی را دوست داریم که به ما وام دهد و مدرسهای را ترجیح میدهیم که به بچههای ما بهتر درس بدهد و دولتی را میپسندیم که به نفع جناح سیاسی ما باشد. تا حد امکان، در همهی دنیا و همهی افراد برای رسیدن به چنین امری تلاش میکنند. از این حیث بین ما ایرانیان و افراد در دیگر کشورها تفاوتی وجود ندارد. اما اگر مطمئن نباشیم که حکومت، بانک و مدرسهای که امروز به نفع ماست، دو سال بعد هم به نفع ما عمل کند چه نظری خواهیم داشت؟
فرض کنید، قوهی قضاییه با اعمال نفوذ از جانب شما، حکمی به نفعتان صادر میکند. اما اگر در آینده اوضاع متفاوت شود و کسی توانست علیه شما در آن نفوذ کند و ضد شما رای دهد چه میکنید؟ اگر مطمئن نیستید نهادی که امروز بنا میکنید در آینده چه رفتاری خواهد داشت، همواره به نفعتان است که نهادی بنا کنید که تا ابد بیطرف باشد.
اگر ما قوهی قضاییهای بنا کردیم که احکام آن تا شش ماه آینده به نفع ماست، ولی نتوانیم آن احکام را بعد از شش ماه تضمین کنیم، پس بهتر است که قوهی قضاییه تحت نفوذ هیچکسی نباشد. به نهادهای بیطرف، نهاد فراگیر گفته میشود. نهادهایی که تحت هر شرایطی نسبت به همگان بیطرفند و همهی افراد -زن، مرد، شیعه ، سنی یا متعلق به جناح چپ یا راست- برای آنها یکسان است.
شرط ایجاد اعتماد، نهادهای بیطرف است. خلق نهاد بیطرف، آنگونه که روثستاین میگوید نیازمند منفعت شخصی هدایت شده است. همهی ما به دنبال نفع شخصی خود هستیم. نفع شخصی هدایتشده یعنی نفع شخصی را به گونهای دنبال کنیم که از استقرار قوانینی که تنها به نفع خودمان است اجتناب کنیم. از فاسد کردن نظامِ قواعدِ موجود، با این محاسبه که در صورت فاسد شدن، ما را هم نابود میکند، خودداری کنیم.
همهی آنهایی که روزی رشوه کوچکی دادهاند تا سیستم اداری اندکی به نفعشان کار کند، امروز زیر دست و پای همان سیستم اداری در حال له شدناند. کارخانهداری که در دههی چهل برای گرفتن مجوز هزار تومان رشوه داده، امروز ممکن است با یک میلیارد تومان بتواند همان مجوز را بگیرد. روثستاین برای آنکه چنین اتفاقی نیفتد، توصیهی روشنی دارد.
حکومت باید به مردم علامت محکمی دهد که بازی جدیدی در حال آغاز شدن است. بازی جدید چیست؟ بازی جدید این است که حکومت اقدامات عامدانه و آگاهانهای انجام دهد تا نشان بدهد نسبت به بیاعتمادیهایی که در گذشته انجام شده آگاه و حساس است و قصد جبران آنها را دارد. رهبران باید برای جلب اعتماد مردم وارد بازیای شوند که به آن تعهدات قابل اعتنا یا علامتهای معنادار و کوچک ِ با ارزش میگویند.
فرض کنید میخواهید با کسی معاملهای کنید. در شرایطی که دو طرف معامله نسبت به هم کاملاً بیاعتمادند، نمیتوانند بر روی موضوعی بسیار با ارزش توافق کنند. چون ممکن است یکی از طرفین امتیاز با ارزشی را گرفته و همه چیز را رها کند. همانطور که در نظریهی بازیها تحلیل شده، برای آغاز فرآیند اعتمادسازی، طرفین باید به هم امتیازهای کوچک معنادار بدهند. این امتیاز کوچک هم اهمیت قائل شدن برای طرف مقابل را نشان میدهد و هم در صورت رها شدن معامله از جانب یکی از طرفین، طرف دیگر را آنچنان متضرر نخواهد کرد.
این امتیازهای کوچک ِ معنادار در اصل مشوقی برای ادامهی بازی است. به آهستگی و در مسیر رفت و برگشت سطح اعتماد بالا میرود. حکومت و مردم باید وارد این معاملهی امتیازهای کوچک شوند و اعتمادسازی کنند. این امر معطوف به مهمترین مسائل نیست. طرفین از ابتدا بر سر مهمترین مسائل مذاکره نمیکنند. گفتوگو میتواند از مسألهای نظیر بهداشت و درمان و بخش کوچکی از آن شروع شود.
حکومتها به غیر از فرستادن پیامهای روشن، باید فضایی را برای برقراری ارتباط و اجازهی گفتوگو مهیا کنند. پژوهشهای روانشناسی انجام شده نشان میدهند که وقتی افراد به گروههای مختلف تقسیم میشوند، اولا آنچنان که در ابتدا تصور میکنیم، منفعت طلبانه عمل نمیکنند. ثانیا هر چهقدر گروهها و ارتباطات آنها درونیتر میشود، به برونگروه بیاعتمادتر و قبیلهگرایی و خویشاوندگرایی آنها بیشتر میشود. هر چهقدر فضا بازتر شود، رابطهی بیشتری با هم داشته باشند، بیشتر به هم اعتماد میکنند. خلق نهادهای فراگیر هم بسیار مهم است. نهادهایی که بیطرفی اولین و مهمترین ویژگیشان است و به دقت و کارآمدی این بیطرفی را اعمال میکنند.
من بحث کتاب دامهای اجتماعی و مسأله اعتماد را با خواندن جملاتی از پاتنام به پایان میبرم: «پاتنام نشان داد رای دادن برای مجلسی از نمایندگان در یک انتخابات آزاد ِ توام با نمایندگی واقعی جامعه همراه با آزادی و انصاف خیلی خوب و ایدهآل است اما اگر همین مجلس نتواند تصمیماتی با کیفیت اتخاذ کند به نحوی که قابل اجرا باشند یا اگر کنترل خود را بر دستگاه اجرایی از دست بدهد این دموکراسی بهدرد نمیخورد.»
دموکراسی باید آزاد باشد، باید انصاف در آن وجود داشته باشد ولی در نهایت دموکراسی باید مسأله حل کند. من از اینجا سراغ مسأله و پروژه خودم میروم.
پروژهی اصلاحات در ایران
اول، کارآمدسازی دولت مهمترین کار است. بزرگترین پروژهای که باید در ایران پیش برود، کارآمدسازی دولت است. کارآمدسازی دولت در ایران، مقدم بر هر چیزی است. ما باید دولتی داشته باشیم که بتواند مسائل را حل کند. مسائلی نظیر آب، یارانه، برق و ریزگرد و بیمه. تا زمانی که در کشور بعضی دو دفترچه و بعضی دیگر دفترچهی بیمه ندارند، مشکل سواری مجانی حل نمیشود. اگر دولت مشکل آب یا دفترچههای بیمه را حل نکند، نمیتواند خلق اعتماد کند. بنابراین اولین پروژهی اصلاحات و فراتر از آن اصلاحطلبی حل کردن ناکارآمدی دولت است. تا به امروز همهی دولتها در ایران به درجات قابل توجهی ناکارآمد و ناتوان از حل مساله بودهاند.
دوم، حل کردن مسالهها نیازمند کلنگری همهجانبه نیست. گفتن این جمله برای من هزینهبردار است و بسیاری از همفکران من ناراضی خواهند شد: حل کردن بسیاری از مسائل ما در داخل کشور، هیچ ربطی به رابطهی ما با آمریکا ندارد. بسیاری از مسائل پیشآمده در کشور، نتیجهی سیاست خارجی ما نیست. خشک کردن تالابها و رودخانهها کاری است که خود کردهایم و آمریکاییها به هیچ وجه کمکمان نکردهاند.
اولویت اول اصلاحگران در ایران باید کارآمدسازی دولت باشد. این امر از سطح خرد و از مسائلی که جنسشان از جنس تعهدات کوچک معنادار است آغاز میشود. ما باید از اصلاح رویههای اداری شروع کنیم. پس در اصلاحگری همهی مسائل را به یکدیگر مربوط نکنیم و تفکیک را بخشی مهم از پروژهی اصلاح بدانیم.
سوم، در پروژهی اصلاحگری احتیاج داریم تا جزییات دانش تخصصی در هر بخش را تولید کنیم. ما برای حل مشکل، نیازمند تحلیلی چندسطحی و دانشی عمیق از مساله هستیم. برای حل مشکل باید پیچیدهتر فکر کرد تولید دانش جزئی و سطحبندی شده در پروژهی اصلاحطلبی بسیار مهم است.
چهارم، اصلاحگری در ایران، در فرآیند مخاصمهی بین طرفهای گفتگو پیش نخواهد رفت. احتیاج داریم که همهی آنهایی که در دو جناح قرار گرفتهاند، هرچه بیشتر به هم نزدیک شوند و نزدیک شدن، از گفتگو دربارهی مسائلی که چشماندازی برای حل آن وجود دارد آغاز میشود.
مثالی بزنم، بچهای پانزده کیلوگرم اضافهوزن دارد. اگر هدفگذاری کردیم که ظرف یک ماه، پانزده کیلوگرم وزن کم کند، به مشکل بر میخوریم. بچه طی کم کردن این میزان اضافهوزن میمیرد یا اساساً خسته میشود و کم کردن وزن را رها میکند. ما نمیتوانیم از هدفگذاریهای بزرگ برای اصلاحگری شروع کنیم. مشکل آب همه دشتهای کشور با هم امکانپذیر نیست. هیچ راهکار همهجانبهی یکدستنگری برای کل کشور در زمینه آب وجود ندارد. مسالهی آب در حوزهی زایندهرود و شمال کشور متفاوت است. حل مشکلات کارگری در صنایع مختلف با هم فرق دارند. ما باید از از طریق راهکارهای کوچک، برای مسائل کوچک، و همکاری در حل مسائل کوچک اعتماد به وجود بیاوریم.
لزوم گفتگوی ملی
از طریق گفتوگو میتوان اعتماد ساخت. منظور از گفتگوی ملی، آشتی ملی و بحثهای کلان نیست. گفتگوی ملی از بحث دربارهی انتخابات ۸۸ شروع نمیشود. انتخابات ۸۸ نهایت مواجهه ایدئولوژیها و مناقشه قدرت است. گفتوگو باید از امور کوچکتری شروع شود. از مسالهی آب، تلگرام و مداخله در فضای مجازی، برق و به طور کلی از مناقشههای کوچکتری که چشماندازی برای حل آنها وجود دارد. گردش مالی نظام سلامت کشور ۱۴۰۰۰۰ میلیارد تومان است و در عین حال از درآمد نامتوازن کادرهای درمانی، در اولویت نبودن پیشگیری، و فقدان نظامهای کنترل هزینه رنج میبرد. گفتوگو میتواند شفافسازی و صراحت در همین عرصه آغاز شود. بودجهی رفاهی کشور بالغ بر ۲۰۰۰۰۰ میلیارد تومان است و گفتوگو میتواند از بحث فراگیر برای هدفمند و مؤثر ساختن این عرصه آغاز شود.
گفتگو به افراد پرحوصلهای نیازمند دارد و این تنها مختص جامعهی ایران نیست. حل کردن مناقشههای کارگری در سوئد تقریبا ۵۰ سال زمان برده است. ما بخشی از این فرآیند را طی کردهایم و در این کشور کسانی هستند که به این نقطه رسیدهاند که مناقشه بر سر هر موردی بس است! عدهای از این مناقشات خسته شدهاند.
سخن آخرم این است که اصلاحگری از مناقشهبرانگیزترین مسائل آغاز نمیشود بلکه میتواند از مسائلی شروع شود که اثربخشترین و امیدبخشترین اثر را در زندگی ناامیدترین گروههای جامعه دارد. موفقیت در این عرصه میتواند ما را به تدریج به خروج از دامهای اجتماعی امیدوار سازد.