✅ شوهر ایران خانم سالیان زیاد کسبوکارش رونق داشت. ایران خانم سالی یک بار راهی فرنگ میشد برای خرید؛ فرزندان بزرگ ایران خانم مدرسه غیرانتفاعی میرفتند با شهریههای سنگین، گاهی لباس برند میپوشیدند، بولینگ و بیلیارد هم بازی میکردند. کوچکترین عضو خانواده نوزادی بود که شیرخشک میخورد، خرجش زیاد نبود و ایران خانم حوصله شیر دادن هم نداشت؛ شیر خشک میخورد.
✅ شوهر ایران خانم ویلایی داشت در شمال، و مرسدس گرانقیمتی؛ شرکتی با خَدَم و حَشَم، اهل لفت و لیس؛ چیزی صادر میکرد که دخلش خوب بود. دست و بال قوم و خویشهای دور و نزدیک را هم میگرفت. فضولهای محل میگفتند زن دوم هم دارد.
✅ ایران خانم و فرزندان در سالهای رونق کسب و کار بر شمار خرید برندها افزوده بودند، ریخت و پاش بهراه بود. نوزاد هم دستش به جایی بند نبود، شیر خشک میخورد. این روزگار خوش بود تا بازار چرخید و کاسبی از رونق افتاد. شوهر ایران خانم شش ماه اول را امید داشت که بازار رونق میگیرد، چک میکشید بیغصه. شش ماه دوم دست و بالش تنگ شد اما سختی به اهل خانه نداد. شش ماه سوم چارهای نبود باید برخی املاک که در ایام رونق کسب و کار خریده بود بیاطلاع اهل و عیال، میفروخت. شش ماه چهارم که از راه رسید، دانست که نه آن رونق بازار بازمیگردد و نه رشد هزینه اهل و عیال بازمیایستد. دستهچک و فهرست اموال فروختهشده را که نگاه کرد فهمید این راه عاقبت ندارد.
✅ شوهر ایران خانم، دست و دل باز فامیل، پدر مقتدر خانواده، که چهار ستون اقتدارش روی پول بنا شده بود، حالا باید به خانواده چه میگفت؟ چقدر سخت بود خانواده را جمع کند و بگوید «آن مَمِه را لولو برد.» ایران خانم و شوهرش تا حالا به هم «نه» نگفته بودند؛ و اگر بساط ریخت و پاشها تخته میشد، تکلیف «نه»ها چه میشد؟ تکلیف اعتبار شوهر ایران خانم در راسته بازار چه میشد؟ ریز و درشت بازار که عاشق چشم و ابرویش نبودند، دست به جیب بود و تار سبیلش به حساب جیبش اعتبار داشت. دریافته بود که «افلاس از آنچه در آینه میبیند به او نزدیکتر است.»
✅ شوهر ایران خانم تصمیم گرفته بود، تصمیمهای سخت، شبیه «تصمیم کبری» کتاب فارسی ابتدایی که منظم باشد. تصمیم گرفته بود به خانه که رسید، اهل و عیال را جمع کند و بگوید «چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن» ولی فکر کرد سخن زیبا گفتن برای این حال و روز نیست؛ باید صاف سراغ اصل مطلب برود. نیمهراه، پشت چراغ قرمز فهمیده بود که باید از مخارج بکاهد، و جلوی در خانه که رسید میدانست باید از مخارج خودش و لفت و لیسهای کارکنان شرکت شروع کند. او فکر کرد سالهاست دست دارد و پول، و حالا میخواست عقل داشته باشد و زبان؛ فکر کند و به صراحت سخن بگوید.
✅ کسی نمیداند شوهر ایران خانم آن شب چه گفت، اما اهل محل میگویند دیگر از مرسدس او خبری نیست و ماشین آبرومندی دارد که گران نیست؛ و سراغ زن دوم هم نمیرود. بساط لفتولیس شرکت هم کم شده است. ایران خانم مدتی است سفر فرنگ نمیرود، وقتی فهمید ویلای شمال را همسرجان در ایام کسادی فروخته و «خرج اتینا» کردهاند برآشفت اما کار از کار گذشته بود. پارتی هم نمیگیرند. بچهها به مدرسه دولتی سر کوچه میروند، لباس برند هم نمیپوشند. کوچولوی خانواده حالا دو سه ساله است اما به او سخت نگرفتهاند، زیادهخواه نیست و قدرت سختی کشیدن هم ندارد. مخارج اسباببازی را هم برای مدرسهاش کنار گذاشتهاند. ایران خانم را دیدهاند یکی دو بار که روزنامه همشهری میخرد و در ضمیمه آگهیها دنبال شغل میگردد. شوهرش هم کسب و کارش را تغییر داده، دنبال تولید است؛ چیزی هم از مشتش نمیچکد، از زن دوم هم خبری نیست.
✅ سخت میگذرد، اما شوهر ایران خانم ورشکسته نخواهد شد، چکهای دوران کسادی و ولنگاری را هم کمکم پاس کرده است. چند سالی را باید با خاطرات گذشته خوش باشند تا بچهها بزرگ شوند و شغل و کار پیدا کنند، ایران خانم شغلی بجوید و شوهرش اوستای کسبوکار جدید شود. حساب دخل و خرج را ایران خانم نگاه میدارد و مو از ماست میکشد. سخت میگذرد اما عاقلاند و امیدوار؛ و آدمی به عقل و امید زنده است.
✅ اسامی بازیگران: شوهر ایران خانم (دولت ایران)، ایران خانم (جامعه ایران)، فرزندان بزرگ (ثروتمندان)، فرزند خردسال (اقشار آسیبپذیر)؛ تصمیم کبری (گفتوگوی ملی برای اصلاحات اقتصادی-اجتماعی)، مَمِه (نفت و سایر منابع طبیعی)، زن دوم (ناشناس).