مادر وطن حال و روز خوشی ندارد؛ او را چه شده که به این حال ناخوش افتاده است؟ چه شده که چشمههایش خشکیده، هوایش آلوده، و قامتش خمیده شده است؟ همه میدانیم داستان روزگاری را که بر ما و این مادر گذشته است، و هر یک به طریقی شریکیم در ظلمی که بر این مادر روا داشتهایم (و هیچ کداممان قیافه حق به جانب نگیریم و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنیم، اگرچه سهمهای ما حتماً از زمین تا آسمان متفاوت است). شرحش طولانی و تکرارش البته زائد است. همین قدر میدانم که این مادر روی دستهای ما نحیف و نذار مانده، و از چنگ کشیدن فرزندانش به صورت یکدیگر، بهبود نمییابد. حال چه کنیم؟
اول، ساختار قدرت و بالاخص دولت، اصلاً تعجب نکند. متغیرهای اقتصادی و اجتماعی از مدتها قبل نشان میدادند که ظرفیت نارضایتی وجود دارد. ابداً وقت کتمان کردن مسائل، پنهان شدن پشت چند شاخص، و نادیده گرفتن خواستههای معطوف به عدالت، تعدیل نابرابری، مطالبه شغل، احترام نهادن به کرامت و شخصیت مردم، ارتقای سطح شفافیت و بهکار گرفتن روشهای مقابله با فساد نیست. بیماری مادر را انکار نکنیم.
دوم، آنها که بیشتر از سفره مادر بهرهمند شدهاند، امروز مسئولیت بیشتر بپذیرند. کسانی هزینه (اقتصادی و سیاسی) دوا و درمان مادر را بیشتر بپردازند که در گذشته افزونتر بر سر سفره نعمتهای او نشستهاند و سهم بیشتری در به این روز نشاندن مادر داشتهاند.
سوم، آن فرزندان که سهمشان از قدرت بیشتر و دستشان بر ثروت مادر گشادهتر بوده، از زبان گشودن به عذرخواهی و اعتراف به اشتباهات، نهراسند. شماری – هر چند معدود – از فرزندان که اختیاردار شدند تا مراقب احوال باشند، ولی قدر عافیت مادر ندانستند و بازیگوشی پیشه کردند، گوشهای بنشینند و کار از دست بنهند، و به ذکر تجربه و خاطرات برای بقیه بسنده کنند.
چهارم، اختیارداران راه گفتوگو را نبندند. فرزندان این مادر بیش از هر زمان دیگری به همدلی، سخن گفتن، شرح آنچه بر سرشان رفته است، و چشم گشودن به خطاهای خویش از مسیر گفتوگو نیازمندند. ابزارهای گفتوگو را جمع و فضای آزادی برای درد دل گفتن را تنگ نکنید.
پنجم، حواسمان باشد خانه این مادر در میان محلهای است که یک دوست هم در کنارمان خانه ندارد. شرق و غرب، شمال و جنوب را تا آن سه خانه آنطرفتر، بدخواهان پر کردهاند. هشیار نباشیم – بالاخص اصحاب قدرت که مسئولیتشان سنگینتر و انتظار از ایشان برای درایت بیشتر – بیم آن میرود که خانه و کاشانه این مادر پیر به تاراج برود.
ششم، فرزندان به خشمآمده و زخمخورده را تحقیر نکنید. صدایشان را بشنوید و فروتنانه باب سخن گفتن با ایشان را بگشایید. حرف بزنید و آنها که صادقترید، مشکلاتتان را با ایشان در میان بگذارید، بدون پردهپوشی، از تصمیمهای سخت بگویید، و از اینکه آمادهاید بیش از همه بار سختی را از دوش کسانی بردارید که نحیفترند.
هفتم، تغییر نسلهای مختلف فرزندان این مادر را باور کنیم. بسیاری از این فرزندان در دنیایی دیگر بزرگ شدهاند، خاطرات دیگری از این مادر دارند، و انتظارشان نیز متفاوت است.
هشتم، فرزندان این مادر انتظار دارند همگی در خانه مادرشان برابر باشند و دیگر تاب نمیآورند که معدودی از فرزندان بر صدر نشینند و لقمه چینند، و شماری دیگر سهمشان از خانه مادری، بشور و بساب و جارو و پارو کردن باشد. فسنجان، نان و پنیر، و بشور و بساب خانه مادری برای همه به عدالت.
نهم، مادر را اگر صندوقچهای است و گنجینهای در آن نهفته است، همگان کم و کیفش را بدانند؛ و اگر مادری است بدهکار و مقروض، باز همگان بدانند. مادری که دست و دلباز به گروهی از فرزندانش میبخشد و گاه گداوار دستی جلوی بقیه دراز میکند، نه ترحم برمیانگیزد و نه احترام.
دهم، شرح بیماری مادر را به همه فرزندانش بگوییم دقیق و کامل. مادری که برای شماری از فرزندانش بیمار و علیل جلوهگر شود، و در برای شماری دیگر از جان مایه بگذارد، دسته اول را خسته میکند و دسته دوم سوارش میشوند.
این مادر چند هزارساله هنوز درمانشدنی است، کافیست دست از مادرکشی برداریم؛ همان گونه که شماری از ملل دنیا به مدد عقل، دست از مادرکشی کشیدهاند. این مادر کف خیابان و در هیاهوی خشم و نفرت، درمان نمی شود.