گیاهی ترین گیاهی ترین AnzanDigital فروشگاه
خانه / جامعه شناسی / دام‌های اجتماعی در گفت و گو با محمد فاضلی

دام‌های اجتماعی در گفت و گو با محمد فاضلی

توضیح: این مصاحبه در نشریه ایران فردا منتشر شده است.

 

حسین نوری‌نیا:دکتر محمد فاضلی دانش‌آموخته جامعه‌شناسی از دانشگاه تربیت مدرس است. او اکنون عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است و در مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری نیز فعالیت میکند. فاضلی به همراه محمود شارعپور، لادن رهبری و سجاد فتاحی سال گذشته ترجمه کتاب بو روثستاین با عنوان «دام‌های اجتماعی و مسئله اعتماد» را منتشر کرد. به این بهانه، موضوع دام‌های اجتماعی در ایران را به بحث گذاشیتم.

مفهوم دام‌های اجتماعی از جمله مفاهیم نظری است که در علوم اجتماعی عمری کوتاه دارد. از این رو لطفا ابتدا تعریفی از آن ارائه دهید و با مثالی زوایای آن را بکاوید؟

به نام خدا. مفهوم تئوریک دام اجتماعی تقریبا از ۱۹۷۳ توسط جان پلت در حوزه علوم سیاسی به کار رفت و در جریان اصلی جامعه‌شناسی کمتر به آن پرداخته شد. کسی مثل روثستاین نیز که این مفهوم را به کار می‌گیرد استاد علوم سیاسی است. مسأله دام‌های اجتماعی این است که جوامع خود را در وضعیت‌هایی احساس می‌کنند که دائم به واسطه همکاری نکردن به وضعیت بدتری می‌افتند، ولی از درونِ آن نیز نمی‌توانند بیرون بیایند؛ یعنی علی‌رغم این که کنش‌گرها ـ در سطوح فردی، سازمانی و حتی بین‌المللی ـ می‌دانند وضع در حال بدتر شدن است، کماکان قادر به همکاری با یکدیگر نیستند. بنابر این دام اجتماعی وضعیتی است که از همکاری نکردن کنش‌گرها در یک وضعیت، دائما وضعیت بدتری خلق می‌شود. مثلا کنش‌گران یک کشور به طرق مختلف از پرداخت مالیات فرار می‌کنند، اما از آن جا که این امر ظرفیت حکمرانی دولت را تضعیف می‌کند، چنین جوامعی دائما در وضعیت بدتری فرو می‌روند. یا وضعیتی که امروز دانشگاه‌های ایران به آن دچار شده‌اند، نوعی دام اجتماعی است. بخش قابل توجهی از کنش‌گران دانشگاهی از طریق تقلب و فریب‌های آکادمیک تلاش می‌کنند به مراتب بالاتر دانشگاهی برسند، اما آن چیزی که در نهایت با این فریب‌کاری‌ها اتفاق می‌افتد، ناکارآمد شدن دانشگاه و کاهش اعتبار و سقوط کلیت دانشگاه است.

 

دام اجتماعی چگونه و طی چه سازوکاری پدید می‌آید؟

دام اجتماعی محصول فقدان اعتماد است؛ چرا که پیش‌نیاز همکاری، اعتماد است و وقتی اعتماد آسیب می‌بیند، سطح همکاری کاهش می‌یابد و با کاهش سطح همکاری، منافع فردی چنان رجحان پیدا می‌کند که منافع عمومی نادیده گرفته می‌شود. شما دشتی را در نظر بگیرید که در آن کشاورزان از منابع زیرزمینی آب برداشت می‌کنند. حالا اگر کشاورزی بیاید و نوعی مکانیسم صرفه‌جویی را رعایت کند و مثلا ۳۰ درصد آب کمتری برداشت کند، در شرایطی که بقیه کشاورزان با او همکاری نکنند، اقدام او غیرعقلانی می‌‌شود؛ چرا که از یک سو دیگران این ۳۰ درصد صرفه‌جویی را ندارند و کار او تاثیری در کل نمی‌گذارد و از سوی دیگر این ۳۰ درصد مورد استفاده دیگران قرار می‌گیرد. وقتی می‌توان آن دشت را نجات داد که همه کشاورزان به یکدیگر اعتماد داشته باشند و وقتی یکی ۳۰ درصد آب کمتری برداشت می‌کند، دیگران نیز این کار بکنند و مجموعه کشاورزان ۳۰ درصد از آبخوان‌ها کمتر استفاده کنند. ما مجموعه‌ای از این دام‌های اجتماعی را در ایران داریم. مثالی دیگر بزنم؛ پوپولیسم دولت‌ها در ایران از همین دام‌های اجتماعی است که موضوعی ساختاری شده است. این طور نیست که بگوییم یک دولت اسیر پوپولیسم است و دیگری نیست. یک دولت مانند دولت نهم و دهم بسیار پوپولیستی عمل می‌کند و دولت‌های دیگر کم و بیش این گونه هستند. در پیش گرفتن سیاست‌های غیرپوپولیستی نیازمند ایجاد نوعی نارضایتی در جامعه است. این نارضایتی فقط معطوف به طبقه پایین نیست که ممکن است دچار فشارهای اقتصادی شود، حتی می‌توان در طبقات مرفه نیز مشاهده کرد. به عنوان مثال در همین طبقات مرفه اگر بخواهیم ۴۵ هزار تومان یارانه را حذف کنیم، ناراضی می‌شوند. بنابر این سیاست‌های درست حتی برخی از آن‌هایی که فشاری هم به اقشار نمی‌آورد ممکن است تولید نارضایتی کند، به دلیل آن که فرد را از منفعتی حتی کوچک که ممکن است فقط به آن وابستگی روانی داشته باشد، محروم می‌کند. قیمت‌گذاری واقعی آب و انرژی، سیاست‌های سخت‌گیرانه وزارت علوم در مورد ارتقای اساتید و تولید علم، حذف یارانه‌های غیرضروری که سیاست‌های درست و غیرپوپولیستی هستند، برای عملی شدن، حتما یک پایگاه اجتماعی را ناراضی می‌کند. شما وقتی می‌توانید چنین اقداماتی انجام دهید که مطمئن باشید، طرف‌های سیاسی‌تان برای منافع خودشان از این اقدامات درست، بهره‌برداری سیاسی نمی‌کنند. اگر زمانی در ایران بین چپ و راست، بین اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، بین همه جناح‌های قدرت این اعتماد پدید آمد که صرف‌نظر از این که کدام جناح در قدرت باشد، هدفمان واقعی‌کردن قیمت‌ حامل‌های انرژی و درونی کردن هزینه‌های تخریب زیست‌محیطی برای فعالان اقتصادی است،در این صورت، بازی و رقابت سیاسی در مسیرهای دیگری قرار می‌گیرد و مطمئن می‌شویم این دولت می‌تواند جلوی تخریب محیط زیست را بگیرد و جناح مقابلش از آن سوء استفاده نمی‌کند برای آن که او را از قدرت کنار بگذارد. تا زمانی که این مدل همکاری شکل نگیرد، دولت‌ها دست از پوپولیسم برنمی‌دارند.

چه فرایندهایی موجب می‌شود که اعتماد شکل نگیرد و یا اعتماد موجود متزلزل شود؟ تصور از آینده ابهام دارد؟ ترس از دست دادن فرصت وجود دارد؟ یا آن کل در ذهن شکل نگرفته تا ما برای حفظ خودمان به فکر حفظ کل باشیم؟ و یا علل دیگری وجود دارد؟

چند عامل حداقل بر اساس دیدگاه روثستاین وجود دارد که به نظر من هم به واقعیت نزدیک‌تر است. عامل اول حافظه تاریخی است. کنش‌گران بر اساس حافظه تاریخی‌شان عمل می‌کنند. آن‌هایی که مالیات پرداخت می‌کنند، چه تصوری از دستگاه مالیاتی دارند؟ این که مالیات‌ها صرف حکمرانی بهتر می‌شود یا صرف فساد. عامل دوم، بسط تاریخی نهادها است. نهادها هم به معنای قاعده بازی و هم به عنوان سازمان و چیزی که ماهیت سازمان‌ها را می‌سازد. حافظه تاریخی و جمعی مردم به علاوه بسط تاریخی نهادها تعیین می‌کنند که این اعتماد تا چه حد می‌تواند شکل بگیرد و دوام آورد. برخورد این دو است که اعتماد و بی‌اعتمادی را تولید می‌کند. شما به ساخت دانشگاه در ایران توجه کنید و ببینید آن چه کنش‌گران انجام می‌دهند، عقلانی یا غیرعقلانیاست. دانشگاه جایی است که موقعی در انقلاب فرهنگی تعطیل شده است، افرادی از آن اخراج شدند، جذب در آن متناسب با شایسته‌سالاری نبوده است و در دوره‌های مختلف از طریق لابی و دستور و گزینش‌های خاص جذب شدند، گاهی اوقات شایسته‌هایی حذف شدند، قاعده بازی در دانشگاه به یک معنا تابع تفکیک ساختاری حاکمیت سیاسی و منطق علم نبوده و قواعد دیگری بر این بازی حاکم بوده است: تعلق ایدئولوژیک، روابط خانوادگی و … و آرام آرام این تصور و حافظه تاریخی شکل گرفته است که قاعده بازی، علم نیست. حافظه جمعی افراد هم ماجرای انقلاب فرهنگی را به یاد دارد، هم هجوم نیروی نظامی به دانشگاه، هم فاصله ۸۴ تا ۹۲ را به خاطر می‌آورد که برخی از بهترین‌ها اخراج شدند. علاوه بر این که دانشگاه ساختی نهادی  دارد و کنشگر روی چیزی سرمایه‌گذاری می‌کند که سیستم به آن جایزه می‌دهد و روی چیزی تأکید می‌کند که تأکیدات سیستم است. بنابر کنش‌گر آکادمیک آموخته است که سیستم دانشگاه چندان باثبات نیست و ممکن است به هر دلیلی فردا نباشد، بنا بر این به چیزهایی می‌چسبد که بقا را تضمین می‌کند؛ مانند سکوت و فقدان مشارکت اجتماعی. از سوی دیگر سیستم به چیزهای دیگری پاداش می‌دهد مانند نوشتن مقاله علمی-پژوهشی با هر کیفیتی. این پرسش مطرح است که دانشگاه به کسی که مشارکت اجتماعی دارد، در عرصه عمومی سخنرانی می‌کند، مقاله و تحلیل در مطبوعات و رسانه‌ها منتشر می‌کند، پاداش می‌دهد یا به کسی که سکوت اختیار کرده و فقط مقاله‌اش را می‌نویسد و با مجله شما هم مصاحبه نمی‌کند؟ این قاعده بازی طوری جای‌گیر می‌شود که از آن کنش‌گر فرصت‌طلب و عاقل درمی‌آید. روثستاین معتقد است که برای پیدایش اعتماد، به چیزی فراتر از عقلانیت نیاز است. اگر عقلانیت را از زاویه عقلانیت صوری و ابزاری و محاسبه‌گر سود و زیان در نظر آوریم، ما در ایران عقلانی‌ترین کنش‌گران را داریم. آن عقلانیت جوهری که وبر آن را تضمین‌کننده بقای پایدار سیستم معرفی می‌کند، ممکن است فواید کوتاه‌مدتی برای فرد نداشته باشد. مانند این که این عقلانیت برای برتراند راسل در مبارزه با سلاح‌های هسته‌ای موجب محکومیت و زندان و اعتصاب غذا می‌شود. انسان‌های صرفا عقلانی موجب نابودی جامعه می‌شوند و باید در کنار آن دو پای‌بندی دیگر هم وجود داشته باشد؛ یکی پای‌بندی هنجاری و دیگری پای‌بندی اخلاقی. پای‌بندی به اخلاق و هنجارها برای رفتن به سمت اعتماد و شکل‌گیری وضعیت جدید لازم است. الان وضعیت جامعه ما به نحوی است که هر دو را سرکوب می‌کند؛ هم پای‌بندی به هنجارهای حرکت به سمت عقلانیت جوهری و هم پای‌بندی به اخلاق را پاداش نمی‌دهد. ما وارد وضعیتی شده‌ایم که در آن رشوه دادن عمل پذیرفته شده‌ای است و چاپ مقاله دزدی و تقلبی قبحی ندارد. ما داریم وارد عصر انسان‌های کاملا عقلانی وابسته به عقل ابزاری می‌شویم. انسان‌هایی که ساخت نهادی و حافظه جمعی‌شان به آنها نشان داده است که نفع‌طلبی عقلانی‌ترین کاری است که می‌شود انجام داد. در بقیه عرصه‌ها هم همین اتفاق می‌افتد. ما بحران محیط زیستی داریم و دائما تعداد زمین‌خواران افزایش می‌یابد. این همان مکانیسم نفع‌طلبی بدون قبح عقلانی کوتاه‌مدت است. مساله جامعه ایرانی این است که هم ساخت نهادی آن و هم حافظه جمعی‌اش به کنش‌گران یاد می‌دهد که بی‌اندازه عقل ابزاری را به‌کار گیرند.

اگر از این زاویه ببینیم و به گذشته تاریخی آن می‌نگریم می‌بینیم که به لحاظ تاریخی هم این وضعیت را داشته است. به عنوان مثال حافظه تاریخی که دارد که اگر ثروتی را بیاندوزد ممکن است مورد دست‌برد اصحاب قدرت قرار بگیرد، و ساخت نهادی حوزه سیاسی هم موجب می‌شد که عمدتا نوعی پنهان‌کاری و تظاهر و دو رویی را داشته باشد. حتی ما این را در معماری هم داریم که بسیاری از منازل افراد متول درون نسبتا مجلل و نمایی نسبتا ساده داشتند. با این حال جامعه خود را بازتولید می‌کرده است. این وضعیت کنونی را تا چه حد دارای ریشه تاریخی می‌دانید و دوم این که در آن موقع چه ساز و کاری وجود داشت که علی‌رغم همان بی‌اعتمادی نهادی بویژه به ساختار سیاسی، بازتولید فرهنگی و اجتماعی به شکل مطلوب انجام می‌شد و الان با مشکل و بحران مواجه است؟

من به یک نحوی با این نظر که بسیاری نیز به آن معتقد هستند که جامعه ایران در گذشته جامعه بی‌ثبات بوده و مالکیت و دیگر عناصر در دسترس دست‌برد صاحبان قدرت بوده است، متفاوت فکر می‌کنم. چون مظاهری هست که نشان می‌دهد این بحث یک وجه اسطوره‌ای و افسانه‌ای پیدا کرده است. اولا در ایران می‌توانید مجموعه مالکیت‌ها و بناهایی پیدا کنید که نسل به نسل انتقال یافته‌اند و در معرض دست‌برد نبوده‌اند. قنات یکی از مثال‌هایی است که می‌شود بیان کرد. قنات سازه‌ای هزینه‌بر است که نگهداری و بهره‌برداری از آن مستلزم یک نظام جمعی و ثبات مالکیت است. الان بین ۳۶ تا ۴۱ هزار قنات در ایران داریم. بعد از اصلاحات ارضی به محض این که نظام ارباب رعیتی به هم خورد و جایگاه ارباب‌های بزرگ تضعیف شد، سرمایه‌گذاری روی قنات‌ها کاهش یافت و در برخی از مناطق به کاهش شدید آب و محصولات انجامید. معنی این که ۴۱ هزار قنات در تمدن ایرانی بین ۲ هزار و اندی تا حدود ۲۰۰ سال عمر داشته باشند، این است که عناصری با ثبات از مالکیت در یک نظام ارباب ـ رعیتی وجود داشته است که می‌توانسته تأمین مالی قنات را به عهده بگیرد. چون تأمین مالی قنات در نظام خرده‌مالکی امکان‌پذیر نیست. یکی از دلایل فروپاشی قنات‌‌ها همین نظام خرده‌مالکی است؛ چرا که قنات‌ها هم دچار دام اجتماعی شدند: هر خرده‌مالکی زمانی می‌تواند سهم خود را در تعمیر قنات بپردازد که دیگران نیز این کار را بکنند، ولی چون این طور نبود، بعضی از قنات‌ها بعد از اصلاحات ارضی دچار زوال شدند. به هر صورت می‌خواهم بگویم آن بی‌ثباتی جامعه ایران که گفته‌ می‌شود نمی‌توانسته به آن شدت که معمولا بیان شده وجود داشته باشد. غیر از آن، ما پیدایش ثروت‌های کلان هم در دوران صفویه داشته‌ایم و هم در دوران قاجار. اگر بی‌ثباتی در این حد بود که در روایت‌ قالب بیان شده، اصلا تجار نباید می‌توانستند نقش جدی در داستان مشروطیت داشته باشند. اگر قدرت سیاسی آنقدر اقتدار داشت که متمولان را به هر نحوی سرکوب کند، دیگر قرض گرفتن پادشاه از برخی از صاحبان سرمایه بی‌معنی است.

پس به عبارتی شما دام‌های اجتماعی را از ویژگی‌های دوران مدرن می‌دانید؟

این طور می‌تواند باشد. وقتی شما به یاریگری‌های سنتی، سازه‌ای مثل قنات، یا شیوه‌های جمعی معیشت در ایران نظر می‌اندازید می‌بینید که در گذشته صورت‌های همکاری خیلی بیشتر از صورت‌های همکاری جامعه امروز ایران بوده است. اگر پایه معیشتی ایران را در گذشته کشاورزی بدانیم و کشاورزی عمدتا مبتنی بر قنات بوده است، بارندگی هم کم بوده و موتور آب هم وجود نداشته، نشان می‌دهد که نگهداری سازه‌ بزرگی مانند قنات کار ساده‌ای نبوده است. آن ساخت نهادی که قنات را حفظ می‌کرد، یک پایه‌اش ساخت ارباب ـ رعیتی بود، پایه دیگرش قواعد بازی آن، پایه دیگرش قواعد فقهی و عرفی حاکم بر آن بوده است. مجموع این همکاری‌های جمعی در گذشته جامعه ایرانی نشان می‌دهد که دام‌های اجتماعی در عصر مدرن بیشتر بروز کرده‌اند تا در گذشته تاریخی.

اما در عصر مدرن چه اتفاقی افتاده است؟ ما در این دوره دائما حدود و اختیارات را از جامعه گرفته‌ایم و در دست دولتی متمرکز کرده‌ایم که هر چه جلوتر آمده است سطح بیشتری از ناکارآمدی و فساد را نشان داده است.

که قبلا این طور نبود، چون حوزه اجتماعی، فرهنگ و اقتصاد در اختیار جامعه بود.

دولت در اقتصاد تا پایان عصر قاجار اصلا حضور معنادار ندارد. زمین‌هایی در اختیار دولت هست، ولی دولت خالصه‌ها و تیول‌ها را به بهره‌برداران خصوصی اجاره می‌دهد. دولت خودش متصدی کشت و داشت و برداشت نیست. در عصر پهلوی هم هر چند شرکت‌های دولتی گسترش پیدا کردند و رضا شاه هم مداخله گسترده‌ای در اقتصاد کرد، ولی در زمان در انقلاب ما یک بورژوازی خصوصی قابل توجه داریم. این حکایت از پیدایش اقتصاد غیردولتی دارد. بزرگترین شرکت‌ها مانند ایران خودرو، پارس خزر، پارس الکتریک، کفش ملی و … همه شرکت‌های خصوصی بودند. پژوهش‌های علی اصغر سعیدی و آثاری که در اتاق بازرگانی ایران تدوین شده‌اند، ظهور یک بورژوازی تولیدی رو به قدرتمند شدن در ایران قبل از انقلاب را مستند کرده‌اند.

چرا گستردگی حضور دولت در جامعه به دام‌های اجتماعی منتهی می‌شود. به عملکردش مربوط می‌شود، به سازوکارهای درونی و فساد احتمالی موجود در آن مربوط می‌شود، به تعارض‌های و تضاهای بین نظام سیاسی و اجتماعی بازمی‌گردد، و یا عوامل دیگری دارد؟

دولتی شدن و تمرکز اولا فرصت‌های لازم را در اختیار بروکرات‌های مسلح به عقل ابزاری دولتی قرار می‌دهد. هر یک مجوزی که به یک سیستم اضافه می‌شود، حتما یک بروکرات لازم دارد که آن مجوز را صادر کند و صدورش منشأ قدرت خواهد بود. کسی که مجوز کنسرت صادر می‌کند، هر قدر هم قوانین محکم و قوی بنویسید وی این فرصت را دارد که مجوز را دیر صادر کند یا تفاوت‌هایی قائل شود. به عبارتی شما با درست کردن هر منشأ اقتدار، یک پله از نهاد فراگیر که پوشش همه‌شمول دارد و برای همه یکسان عمل می‌کند، دور می‌شوید. هر مجوزی به معنای این است که حقوقی را از عده‌ای می‌گیریم و به عده دیگری می‌دهیم. کسی که تشخیص می‌دهد این کار را انجام دهد الزاما بی‌طرف نیست و طبق یک قاعده بازی عمل می‌کند. حالا این قاعده بازی هر قدر تحت تاثیر انگاره‌های خاص قرار گیرد، میزان تبعیض و بی‌عدالتی که اعمال می‌شود بیشتر است. دوم این که هر گاه به کسی اختیار می‌دهید و تمرکز ایجاد می‌کنید، تعداد کسانی که چشم می‌دوزند تا از آن اختیار استفاده کنند و آن را تحت فشار قرار دهند، بیشتر می‌شود. ما انگیزه نداریم که دور یک آدم فقیر و ندار جمع شویم، چون چیزی از او نمی‌شود کسب کرد. ولی خیلی‌ها علاقه‌مند هستند کنار یک فرد مشهور سینما عکس بگیرند، چون برایش اعتبار می‌آورد، می‌شود کنار یک ثروتمند حرکت کرد و شغلی در دم و دستگاه او اختیار کرد. پس تمرکز اختیارات در دست دولت، آن چیزی را که مولد دام اجتماعی است، تولید می‌کند. مولد دام اجتماعی، کنش عقلانی فارغ از هنجار و اخلاق است. تمرکز اختیارات در دست دولت این کنش عقلانی فارغ از هنجار و اخلاق را تقویت می‌کند. سوم این که خروج از دام اجتماعی نیازمند احساس مسئولیت است. این نیز نیازمند هنجار و اخلاق است؛ چرا که این دو برای آدم مسئولیت می‌آورد.

احساس مسئولیت نسبت به چه؟ چون آن فرد ممکن است بگوید من نسبت به خودم و خانواده‌ام احساس مسئولیت می‌کنم.

اخلاق و هنجار برای فراتر رفتن از خود است. اگر مراتب رشد اخلاقی کولبرگ را نگاه کنید، می‌بینید که فرد زمانی فقط خودش را می‌بیند، یک موقعی خانواده‌اش را هم می‌بیند و بعد از مراتبی از رشد اخلاقی، جامعه‌اش را هم می‌بیند. معدودی از آدم‌های کره زمین به جایی می‌رسند که در رشد اخلاقی کل بشریت را می‌بینند، می‌شوند نلسن ماندلا یا آن کسی که نسبت به گرم شدن کره زمین دغدغه دارد و با سلاح‌های هسته‌ای مبارزه می‌کند. در مراحل رشد اخلاقی، عقلانیت ابزاری که وبر می‌گوید در پایین‌ترین مرتبه مربوط به خود است که گاهی فرد حتی خانواده را هم نمی‌بیند؛ گرگ وال استریت می‌شود. تمرکز اختیارات در دست دولت، افراد را از دست مسئولیت به معنای اخلاق و هنجار رها می‌کند. چهارم، نظارت عمومی است. ما در مدل قنات مجموعه‌ای سهام‌دار داریم به علاوه یک رهبر به نام ارباب. ارباب تامین مالی می‌کند و بهره‌برداران و سهام‌داران مسئولیت جعمی حفظ آن را دارند. ولی وقتی مالکیت آن‌ها را بگیریم، و آب را دولتی کنیم و مسئولیت حفظ آن به دولت منتقل شود، آن گاه هر کسی تجاوز به آن را نه تجاوز به خود و همسایه‌اش بلکه کندن چیزی از دولت قلمداد می‌کند. در ماجرای مالیات و محیط زیست این گونه عمل شده است. هر کسی فکر می‌کند دارد از دولت می‌کَند. بنابر این تمرکز اختیارات هم قدرت فاسد اعطا می‌کند و هم با نفی هنجارپذیری و اخلاق‌پذیری در مردم، فساد گسترده‌ای را در ذهن‌ها ایجاد می‌کند و به تدریج حافظه جمعی نیز همین سمت و سو را می‌گیرد. یک نکته دیگر را هم باید مد نظر قرار داد. رخدادهایی هست که جامعه بر حسب آن‌ها وارد نوعی یادگیری می‌شود که گاه مثبت و گاه منفیاست. حدود ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر از دریافت یارانه انصراف دادند. اگر منابع حاصل از این انصراف به شکل شفاف صرف خیر عمومی شود، بقیه هم یاد می‌گیرند اعتماد کنند. ولی وقتی شفاف‌سازی نشود، دفعه بعد آن ۱.۳ میلیون نفر هم یاد می‌گیرند بی‌تفاوت باشند. جامعه هر از گاهی فرصتی می‌یابد تا سرمایه اجتماعی‌اش را بازسازی کند. هر انتخاباتی چنین فرصتی است و البته می‌تواند برعکس امکانی برای از بین بردن اعتماد باشد.

نکته دیگری هم وجود دارد. کنش‌گران وقتی وارد بازی می‌شوند، مبتنی بر اطلاعات‌شان تصمیم می‌گیرند. این که شما چگونه عمل می‌کنید تابع این است که نقصان اطلاعاتی خود را چگونه پوشش می‌دهید. اگر شما نقص اطلاعاتی داشته باشید، محتاط‌تر عمل می‌کنید. اما وقتی اطلاعات روشنی وجود داشته باشد. افراد غیرمحتاط‌تر عمل می‌کنند و تصمیم‌های صریح‌تری می‌گیرند. تمرکز اختیارات در دست دولت می‌تواند هزینه نقصان اطلاعات را برای دولت کم کند؛ چرا که این نقصان را با چیز دیگری مانند قدرت قاهره، دستگاه تبلیغاتی، پول‌های بادآورده یا اختیارات گسترده پوشش می‌دهند. کسانی محتاط هستند که اطلاعات کمتری برای کنش عقلانی داشته باشند. حالا کسی که اطلاعات کم داشته باشد ولی مکانیسم‌های جدیدی برای جبران داشته باشد، دیگر محتاط عمل نمی‌کند.

به همین جهت هم ضرورتی نمی‌بینند که شفاف عمل کنند و در همه ابعاد اطلاع‌رسانی داشته باشند و حتی شفافیت را به ضرر خودشان هم می‌بینند. با این حال، به نظر می‌رسد همین تمرکز صد در صد هم نیست، از یک سو بخشی از اطلاعات به نحوی به بیرون درز می‌کند و از سوی دیگر با کانون‌هایی مواجه هستیم که به سادگی دسترسی به اطلاعات و منابع دارند. برای همین سریع موقعیت‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بالایی به دست می‌آورند. از این رو، با موجی از نوکیسگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم مواجه هستیم. فکر می‌کنید این فضای نوکیسگی اجازه می‌دهد که تلاشی برای بازسازی اعتماد اتفاق بیافتد؛ چرا که بخشی از قدرت در اختیار آنان است و در تقابل با آن عمل می‌کنند.

پدیده نوکیسگی محصول بر هم خوردن قواعد نهادی است. دو نوع نوکیسگی داریم. یکی ثروتمندانی هستند که در اروپا و امریکا هم هستند و از درون قاعده نهادی با رعایت مقررات پدید می‌آیند. مالیاتشان را هم می‌پردازند و برخی تا پیش از ۳۰ سالگی میلیاردها دلار سرمایه دارند و آن‌را برای مثال از خلاقیت در نوآوری و کسب و کارهای دره سیلیکون به دست آورده‌اند. اما نوع دیگر نوکیسگی از آن کسانی است که حاصل برهم خوردن قواعد نهادی هستند و از آن‌جا که قاعده بازی درست، تهدیدکننده موقعیت آنان است، در مقابل آن می‌ایستند. آن عضو هیات علمی که با رانت داخل سیستم دانشگاه شده و توان و جایگاه مناسب را ندارد، کارنامه علمی ضعیفی دارد، قدرت کتاب نوشتن ندارد، و کلاس درسش ضعیف است، همواره از حضور فردی که بر اساس اصل شایسته‌سالاری وارد دانشگاه شده است، احساس تهدید می‌کند، زیرا تحت اقتدار و نفوذ او قرار می‌گیرد. آن ثروتمندانی هم که حاصل رانت‌ها و وام‌های غیرقانونی و فرایندهای فاسد هستند، همواره از حضور کسانی که خلاق هستند و با رعایت قواعد بازی رشد کرده‌اند، احساس تهدید می‌کنند. برای همین پدیده نوکیسگی هم محصول بر هم خوردن قواعد نهادی است و هم به یک مانع تبدیل می‌شود.

ما مفهومی با عنوان زمان تاریخی داریم. به این معنی که امور و وقایع در زمان تاریخی خودشان معنا پیدا می‌کنند و در زمان دیگر معنای دیگری می‌یابند. به عنوان مثال، مبارزه با فساد قبل و بعد از پدیده نوکیسگی معانی و وضعیت متفاوتی می‌یابد. فساد قبل از پیدایش ده‌ها موسسه مالی و اعتباری یک معنا دارد و بعد از پیدایش آنان معنای دیگری دارد. وقتی با زمان تاریخی پیش می‌رویم، دیگر ارزش یک ساعت، همان یک ساعتی نیست که دستگاه‌های ساعت‌شمار نشان می‌دهند. سال ۸۳ که اگر می‌خواستیم با فساد مبارزه کنیم، چون ده‌ها موسسه مالی و اعتباری نبود و ثروت‌های میلیاردی نبود و سطح اعتماد اجتماعی در این حد نازل نبود، یک جور می‌توانستیم با فساد مبارزه کنیم و الان که با این مسائل مواجه هستیم، طوری دیگری باید مبارزه کنیم. به نظر می‌رسد یک سال مبارزه با فساد در سال ۸۳ مساوی یک سال مبارزه با فساد در سال ۹۴ نیست. نوکیسه‌ها حتما به یک مانع برای مقابله با دام‌های اجتماعیتبدیل می‌شوند.

جامعه ما یک جامعه مین‌گذاری شده است. در این چند دهه هر لحظه مین‌های جدید کار گذاشته شده است. یک دوره‌ای مین دانشگاهی کار گذاشته شده است که اعضای علمی آن خارج از قواعد علمی وارد شده‌اند و خودشان کانون مقاومت هستند. این مین‌ها را در اقتصاد هم با بنگاه‌های خاص، مجوزهای خاص، وام‌های خاص و … کار گذاشته‌اند. کسانی به مدتچند دهه، پیش روی آینده ایران مین‌هایی کار گذاشته‌اند. همه این مین‌ها از سر آگاهی یا نفع‌طلبی کار گذاشته نشده‌اند، بلکه برخی الزامات ساختاری و حتی از سر خیرخواهی بوده‌اند. هر رخدادی در یک لحظه تاریخی، در آینده‌ای معلوم یا نامعلوم، پیش پای جامعه شکوفا می‌شود. مهم این این است که رخدادها مین هستند یا دانه‌ گیاهان بارور. مین‌ها زمانی منفجر می‌شوند، و دانه‌ها زمانی می‌رویند. آینده جامعه ایران به شدت متأثر از مین‌ها و دانه‌های کاشته شده است.

به عنوان پرسش آخر بفرمایید چگونه می‌توان از این وضعی خارج شد و از دام‌های اجتماعی رهایی یافت؟

خیلی پاسخ‌های روشنی وجود ندارد. ولی حداقل این است که طرفینی که به یکدیگر اعتماد ندارند، یکی از طرفین و یا دو طرف در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند که نیازمند اعتماد می‌شوند و فرایند گفت و گو بین آنان شکل می‌گیرد. یک وقت دو طرف این احساس را پیدا می‌کنند که به یکدیگر امتیازهای معنادار بدهند. معنادار به این معنی که امتیاز به حدی نیست که اگر یک طرف، رابطه را ادامه نداد، طرف دیگر خیلی ضرر ببیند، از طرفی آن قدر هم هست که آن‌ها را به حفظ رابطه مجاب کند. ماجرای توافق ایران و امریکا تقریبا از همین جنس است. راه دوم این است که چون کنش‌گران از آینده تصویر روشنی ندارند، تن به قواعد عادلانه‌تر بدهند. این همان چیزی است که جان رالز از آن با عنوان حجاب غفلت یاد می‌کند. او می‌گوید شما پیش از ورود به جامعه نمی‌دانید که سیاه هستید یا سفید، مرد هستید یا زن، و … اگر شما بدانید که وقتی وارد جامعه می‌شوید، قطعا مرد سفید پوست پروتستان در جامعه امریکایی هستید، آنوقت روابط‌تان را طوری تنظیم می‌کنید که این روابط با هنگامی که از این موضوع اطلاع ندارید، متفاوت است. پس ندانستن آینده عقلا ایجاب می‌کند که نهادهای زندگی را عادلانه بسازید که وقتی شما بر حسب موقعیت‌های متفاوت وارد جامعه می‌شوید عادلانه برخورد کند، به عنوان مثال با شما به عنوان زن سیاه پوست سومالیایی همان قدر عادلانه برخورد کند که با مرد سفید پوست پروتستان جامعه امریکایی.

نکته دیگر این است که برای پیدایش این تغییر ذهنیت‌ها و برای آغاز دادن امتیازها و علامت‌های معنادار و برای پیدایش شکل‌گیری رهبران سیاسی مطمئن و سالم، نیازمند دو چیز هستیم: اول، نمایندگانی برای گفت و گو و دوم شرایط گفت و گو. ما باید یک وزارت خارجه می‌داشتیم، امریکایی‌ها هم همین‌طور که در یک تصادف تاریخی و شرایطی، دو کنش‌گری که میل به گفت و گو دارند و شرایط را هم نسبتا رعایت می‌کنند، با هم گفت و گو کنند و به توافق برسند.اولین شرط پیدایش اعتماد وجود سازمان‌های گفت‌و‌گو و دوم گفت‌و‌گوی فراگیر است. تعریفی از اعتماد از قول میشتال در کتاب دام‌های اجتماعی و مسأله اعتماد آمده است که به ما کمک می‌کند: اعتماد فراتر از هر چیز باز نگه داشتن ذهن نسبت به تمام شواهد، ارتباطات ایمن و دیالوگ‌ها است. یعنی ذهن‌تان را نسبت به تمام شواهد باز بگذارید و همه آن‌ها را بررسی کنید و ارتباطی که سامان می‌دهید ایمن باشد و گفت‌وگو کنید. اگر این سه عنصر نباشد، نمی‌توان اعتماد خلق کرد. البته قرار گرفتن در این موقعیت ذهنی نیازمند ساخت نهادی مناسب است. به همین دلیل جامعه ما قبل از هر چیز احتیاج به ساخت نهادی گفت‌وگو دارد: گفت و گوی بین دولت و مردم، گفت‌وگوی بین کارگر و کارفرما، گفت‌وگوی بین احزاب، گفت‌وگوی بین نهادها؛ و از این جهت گفت‌و‌گوی اجتماعی ایده‌ای فوق‌العاده راهبردی است. از این رو، همه کسانی که با استفاده از رانت و برهم زدن قواعد نهادی به جایی رسیده‌اند، با گفت و گو مخالفت می‌‌ورزند. بدون قوام فضای گفت‌وگو نمی‌توان منتظر شکل گرفتن و تقویت اعتماد و در نهایت رهایی از دام‌های اجتماعی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *